الدرس الاول : درس اول
الصدق والمكر : راستی و حیله
كان الرجلان فی مدینة . دومرد در شهری بودند .
مكار و ساذج حیله گر و ساده لوح
ذهب هذان الرجلان الی خارج المدینة . این دومردبه بیرون از شهر رفتند .
وبعد مدة كسبا اموالا كثیرة . وبعد از مدتی پول های بسیاری به دست آوردند .
قال الساذج : ساده لوح گفت :
نأخذ قسما من الاموال و ندفن الباقی تحت هذه الشجرة .
بخشی از پول ها را برمیداریم و بقیه را زیر این درخت پنهان می كنیم .
فقبل صدیقه . پس دوستش پذیرفت .
بعد ایام چند روز بعد
ذهب المكار و اخذ الاموال حیله گر رفت و پول ها را برداشت .
وبعد مدة وبعد از مدتی
جاء صدیقه وقال : انا محتاج الی مال .. نذهب ونأخذ الاموال .
دوستش آمد و گفت : منبه پول نیاز دارم . برویم و پول ها را برداریم .
فذهبا معا . پس باهم رفتند .
وعندما وصلا الی تلك الشجرة ما وجدا الاموال .
وهنگامی كه به آن درخت رسیدند پول ها را نیافتند .
عجیب .. ها .. انتَ سرقتَ الاموال عجیب است هان ! تو پول ها را دزدیدی .
كلا .. والله .... لا هرگز .. به خدا سوگند .. نه
نعم ... السارقون هكذا . بله .. دزدان این چنینند .
فذهبا عند القاضی . پس نزد قاضی رفتند .
من سرق الاموال ؟ چه كسی پول ها را دزدید ؟
والله .. إنّ هذا الرجل سرق الاموال . به خدا سوگند . قطعا این مرد پول ها را دزدید .
هل عندك شاهد ؟ آیا شاهدی داری ؟
نعم ... الشجرة ... بله .. درخت ..
تعجبّ القاضی . قاضی تعجب كرد ..
بعدیوم : ذهب القاضی عند الشجرة . روز بعد قاضی نزد درخت رفت
ایتها الشجرة ! من سرق الاموال ؟ ای درخت ! چه كسی پول ها را دزدید؟
فسمع صوتا . پس صدایی شنید .
ذلك الرجل سرق الاموال . آن مرد پول ها را دزدید .
تعجب ّ القاضی كثیرا . قاضی بسیار تعجب كرد .
وعلم أنّ شخصا داخل الشجرة . فأمر بجمع الحطب وأشعل النار حول الشجرة .
ودانست كه شخصی درون درخت است و پس دستور به جمع آوری هیزم داد و آتشی را پیرامون درخت برافروخت .
فخاف ذلك الشخص وخرج منها . پس آن شخص ترسید و از آن خارج شد .
فظهر المكر و افتضح المكار . پس حیله آشكار شد و حیله گر رسوا شد .